کسانی که خیلی عاشقت هستن
جیگر مامان نمیدونی چقدر همه دوستت دارن و بجز من و بابات خیلی ها هلاکتن. مثل مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله فرزانه و یوکا وعمو مسعود.خاله آزاده و عمو رضا و سینا که خیلی هم دلشون برات تنگ میشه. مهدی و مهلا هم که وقتی میریم سیرجان آرام و قرار ندارن که زود بیان ببیننت و خیلیهای دیگه مثل مریم خانم, عمه زهرا(مامان هانیه) و مخصوصاً هانیه هم که دیگه نمیدونی برات چیکار میکنه و چقدر زود زود دلش برات تنگ میشه.
وقتی هم میریم سیرجان هانیه دلش میخواد از صبح تا شب کنارت باشه و برات کلی هم نان شیرینی خوشمزه شکل آدمک درست کرده. اینو میگم که وقتی بزرگ شدی بدونی هانیه چقدر دوستت داره و اونو عمه یا خاله صدا بزنی .
بعد از چهل روزگیت که امدیم بندر پیش بابایی خونه خودمون, هانیه هم باهامون اومد و دو هفته پیشمون موند. اون موقع هم تو اوج ناآرومیهای تو بود و شب که میشد فقط گریه میکردی و با هانیه و بابات نمیدونستیم چطوری آرومت کنیم که مجبور میشدیم بذاریمت تو پتو و تابت بدیم و با این کار آروم میگرفتی ولی دیگه به همین کار عادت کردی تا جایی که وقتی میرفتیم بیرون و میدیدیم گریه هات آروم نمیشه هر جا بودیم حتی تو خیابون نگه میداشتیم و با تاب دادن تو پتو خوابت میکردیم. حتی یکبار هم داخل پاساژ و چند بار تو مطب دکتر مجبور به این کار شدیم و خلاصه مجبور شدیم برات گهواره ببندیم که فقط با تاب خوردن میخوابی و با این عادتت مسافرت رفتن هم برامون سخت شده.