تيانازتياناز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

دنیای من تیاناز

اولین سفرهاي تیاناز

1390/9/18 0:28
915 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم حالاديگه ميشه گفت بزرگتر شدي و تا حدي طاقتت بيشتر شده. آخه تا يكي دو ماه پيش حتي نشستن داخل ماشين هم برات سخت بود و اصلاً تحمل نميكردي ماهم بخاطر همين اخلاقت سعي كرديم اصلاً مسافرت نريم و هرموقع هم ميخواستيم بريم شهر خودمون بايد خوابت ميكرديم و بعد حركت ميكرديم و امان از اون وقتي كه داخل ماشين از خواب بيدار ميشدي، ديگه بايد ماماني تا لحظه اي كه ميرسيديم تمام توان خودشو مصرف ميكرد و تورو سرگرم ميكرد.

 

اولين مسافرتي كه بجز شهر خودمون رفتيم، بخاطر كار ماماني بود كه بعد ازتولد یک سالگیت روز 23 مردادماه امسال(سال 90)بود كه به تهران رفتيم و آنروز داخل هواپيما آنقدر بيتابي و گريه كردي كه وقتي رسيديم فرودگاه تهران، مسافرهاي پرواز تورو به همديگر نشان ميدادند و ميگفتند اين همون بچه ايه كه هواپيمارو گذاشته بود روي سرش. اونجا هم كلي اذيت شدي و هم عرق سوز شدي و هم سرما خوردي ولي خداراشكر موقع برگشتن داخل فرودگاه و هواپيما خوابيدي. ولي بعد از اينكه 3 ماه از يكسالگيت گذشت و ديگه داخل ماشين مثل يك خانم ميشيني، تا حدي خيالمون راحت بود كه ميشه با هم به مسافرت بريم. البته بعد از جشن تولدیکسالگیت چند بار سخت مريض شدي و چون غذا نميخوردي كلي هم لاغر شدي و هفته قبل از رفتن هم تب شديد گرفتي و تا 5 روز تبت پايين نيومد به حدي كه ماماني داشت از غصه دق ميكرد. خلاصه حالت كه بهتر شد روز 26 آبان رفتيم مشهد و براي اينكه داخل هواپيما حوصله ات سر نره يك عالمه خوراكي و اسباب بازي و كتاب برداشتيم و تا مشهد سرگرمت كرديم و چون به زيتون علاقه زيادي داري، با خودم برداشتم كه اگه لازم شد براي آروم نگه داشتنت ازش استفاده كنم كه استفاده هم شد. ولي وقتي رسيديم چون هواي مشهد سرد بود بعد از اينكه لباس گرم و كلاه سرت كرديم جيغ و دادت شروع شد و نميدونستيم با اين هواي سرد چطوري اينارو تنت كنيم، آخه تحمل لباس گرم مخصوصاً كلاه را اصلاً نداري. روز بعد هم كه مامان جوني و بابا جوني اومدند پيشمون كه با اومدن اونها كلي خوشحال شدي و بهت خوش گذشت و باباجوني را همش صدا ميكردي "حاجي" حتي وقتي خواب بود. خلاصه با اينكه فاصله حرم تا هتل زياد بود و زيا بايد تو ترافيك ميمونديم ولي مثل يه خانم تو تاكسي و سرويس هتل مينشستي و اونجا همه را عاشق خودت كرده بودي و فقط حاضر نبودي لباس زمستوني تنت كني و به زور تحمل ميكردي ولي كلاه را نميذاشتي رو سرت باشه. يك مشكل ديگه هم كه تو مسافرت داري غذا نخوردنته كه بجاش شير ميخوري. وقتي هم ميرفتيم حرم با بچه ها كلي بازي ميكردي و بيشتر پيش بابايي بودي و معمولا موقع برگشتن از حرم داخل سرويس خواب ميرفتي و تو پرواز برگشت هم بيشتر مسير خواب بودي و وقتي بيدار شدي همه دور و بريهاتو سرگرم خودت كردي. اين سفر دو تا مزيت خوب داشت كه هم از گهواره گرفته شدي و هم تنوع صبحانه ات را بيشتر كردي و حالا ديگه برخلاف گذشته تخم مرغ هم ميخوري.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)