تيانازتياناز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

دنیای من تیاناز

تولد تیاناز

1390/5/12 12:33
1,314 بازدید
اشتراک گذاری

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

تیاناز عزیزم در ١٨ مردادماه ١٣٨٩ ساعت ١٤:٤٥ در بیمارستان ام لیلا بندرعباس بدنیا آمد.

 

 روزیکه میخواستی بدنیا بیایی خیلی غیر منتظره بود و هنوز قرار بود هفته بعدش بیایی و سینا هم از ١ ماه قبلش اومده بود پیشم که مواظب عمه اش باشه و کلی هم به مامانت رسیدگی کرد. و حتی اتاق و ساک لوازم بیمارستانت را هم آماده کرد. مامان بزرگیت هم از هفته قبلش اومده بود و حدود ساعت ١٢ ظهر بود داشتیم با هم صحبت میکردیم که حال مامانی بد شد و  سینا هم که خواب بود بیدارش کردیم و رفتیم بهداری شهرک و از اونجا با آمبولانس رفتیم بیمارستان. سینا آنقدر نگران بود که همه فکر میکردن داداشیته. ولی خداراشکر همه چیز به خوبی گذشت و وقتی رسیدیم بیمارستان مامان بزرگ و بابابزرگت (بابایی) هم اونجا بودن و باباییت هم با اینکه رفته بود خونه وسایل بانک خونت را بیاره, زود رسید و خاله فرزانه هم با دوستش دکتر وحدت تماس گرفته بود و دکتر وحدت هم اومد خودشو رسوند. خلاصه حدود ساعت ٢:٢٠ بود که رفتیم اتاق عمل و فکر کنم  نیم ساعت بعدش تورو داده بودن دست بابات و منم وقتی به هوش امدم خیلی حالم بد بود ولی وقتی دختر عزیزمو دیدم همه دردها از یادم رفت.  

خاله فرزانه هم از موقعیکه خبردار شده بود با عمو مسعود و یوکابد حرکت کرده بودن و تا ساعت ٦ رسیدند و شب هم  عموها و زن عموها و هادی و دوستای مامانی (خاله رویا, خاله میترا, خاله صدیقه) اومدن بیمارستان که دختر گلمو ببینن و خاله فرزانه و بابایی هم شب تو بیمارستان پیشمون موندند.

فردای اون روز هم از بیمارستان مرخص شدیم و بخاطر واکسن روز بعدت رفتیم خونه بابابزرگت و بابابزرگت هم جلو پامون گوسفند کشت و یک شب اونجا ماندیم و آن شب هم عمو ها و نازنین و خاله زهرا اومدن دیدنت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)